کتابی از نویسنده  شهروز براری صیقلانی با نام  روی  جلد اثر ؛  داسونی         بقلم شین براری      


 برخی از صفحات کتاب و برخی خطوط را بشکل  random تصادفی  انتخاب و بازنشر کردم. اگر خوشتون اومد   کاملش رو میزارم.         مژگان احمدی موقر  ilami.blog.ir  


   طبق انتظار  این اثر نیز  از اثار  موفق و بی بدیل ادبیات داستانی در ژانر وحشت است ،    که با تیراژ پایین چاپ و نشر یافت  و  به دلایلی مانند  موارد قید شده در  بیانیه کانون کتب ادیان ، محکوم به توقیف و ممنوع انتشار گردید.    مواردی مانند ؛  ایجاد رُعب وحشت در بطن جامعه 

   اشاعه فرهنگ خرافه پرستی   3_سیاهنمایی در وضع موجود سطوح مدیریتی   4_انتشار فایل ها و چاپ اسناد و مدارک حقیقی از حوادث مجهول و اتفاقات بی پاسخی که در تاریخ مشخصی در یکی از مراکز درمانی کلانشهر رشت در استان گیلان بوقوع پیوسته.    5_استفاده از اسامی افراد حقیقی و حقوقی و اشاره به پست و جایگاه انتظامی،  مدیریتی،  سازمانی، قضایی و ....      6_شکایت برخی از افرادی که مصاحبه شان در این کتاب مستند و حقیقی  قید شده  (البته با کسب رضایت اولیه این امر انجامیده بود اما پس از انتشار  با ورود سازمان های  امنیتی و دادستان کل استان گیلان ،  حاج آقا  درایتی نجف زاد ،  به قضیه و فشارهای  احتمالی از بالا بر اشخاصی که بعنوان شاهدین ماجرا  اسمشان آمده بود  ،  آنان ناچار به تغییر  موضع  شده  و  از مولف کتاب و نویسنده اش شکایت بعمل آوردند .    


سریال بایگانی ها  و  آرشیو ها  و  پیوست ها  اسناد رسمی  کاملا  حقیقی میباشند  و قابل بررسی و پیگیری رسمی و استعلام از  مراجع مرتبط میباشند.  حال  حقیقی یا غیر حقیقی بودنش را به عهده ی عقل سلیم مخاطبین و  اسناد موجود در متن  میگذاریم.   

 

    ایران  گیلان_کلانشهر رشت _بیمارستان روانی شفاه ، طبقه ی زیرزمین ، قرنطینه ی قدیمی و مخفی در زیر سالن شش ، انتهای کلیدُر سیاه ، مخوف ، نمور و آزاردهنده ای که هیچ بویی از لطافت و زندگی در آن به مشام نمیرسد . هیچ کارگر کارمند پرستار سالمی باقی نمانده بود که حاضر به انتقال یک جسم متلاشی از سالن بیمارستان به قرنطینه باشد جسمی که به روایت شاهدان عینی شبها جان میگیرد ، گویی شیطان در کالبدی بی جان حلول کند و و بی انکه ان جنازه حرکاتی نرمال و تحت کنترل بدارد مانند عروسک خیمه شب بازی حرکات ناگهانی و بی اختیار بروز دهد و نه چشمانش و نه دهانش باز نباشد اما با صدای کریع حرف های نامفهوم بزند...، کارکنان پیشین دیگر هیچگونه کارآرایی و فایده ای ندارند بلکه خودشان شدیدا نیاز به کمک و درمان دارند ، آنها از لحاظ جسمی صدمه ای ندیده اند بلکه تنها دچار شوک شدید فرا طبیعی شده اند که یک حالت شناخته شده ی نادر است و بعلت تحمیل فشاری فرای ظرفیت ادمی و در مقیاس و حجم غیر بشری به فرد ایجاد میشود و با توجه به آمار سازمان بهداشت جهانی سالانه تنها شصت مورد از آن در سراسر دنیا ثبت و گزارش میشود ، اما حال چه شده همه ی پرستاران شیفت شب در وسط هفته ، بهمراه پرسنل و کارگران بخش خدمات و نیروی حراست و مراقبت جمیعاء بتعداد بیست و شش نفر دچار فروپاشی روحی روانی شده اند؟

و با ورود دادستان عمومی شهر به ماجرا با درخواست ریاست بیمارستان ، نیروهای هلال احمر به امداد و کمک رسانی آمدند تا پرسنل را مجاب به همکاری برای خروجشان از بیمارستان کنند . شرایط عجیب و غیر معمولی شکل گرفته بود ، نکته ی عجیب در فیلم شب حادثه ، حمایت و حفاظت از پرستاران اسیب دیده توسط یک بانوی بیمار بود . او بگونه ای خردمندانه و صحیح تا ساعت دوازده ظهر فردا به تنهایی آسایشگاه بیماران روحی روانی شفاه قسمت بانوان ،را در حد توانش مدیریت داخلی کرده بود او که سابقه ی خوبی در کمک به پرستاران و کارگران بخش خدمات در طی سالهای درمانش در بیمارستان دارد از پرستاران دیگری ک شماره شان در دفترچه ی کوچکش بود در نیمه شب وقوع حادثه درخواست کمک کرده بود ، اما دلیل عدم حضور آنان برای یاری رساندن به همکاران شیفت شب چند عامل زنجیروار است که سبب بی اعتنایی شان شد و درخواست کمک از جانب مریم سادات را جدی نپنداشتند و با بیخیالی تا راءس ساعت یک بعد ظهر هیچ یک از وقوع تراژدی مخوف و اسرار آمیز آگاه نگشت . تنها زمانی که برای تعویض شیفت کاری و کارت زدن در دستگاه ثبت ورود خروج در محوطه بخش بانوان وارد نشدند از ماجرا بی خبر ماندند ، اولین شخص از پرسنل شیفت جدید مشاهداتش را در قسمت تشخیص هویت و تجسس اداره ی آگاهی استان ثبت کرد و رونوشتی از خلاصه ی این مشاهدات در اختیار موسسه ثامن الائمه قرار گرفت که بدلیل مطالب غیر طبیعی درون آن ، قادر به چاپ آن نیستیم زیرا ممیزی پیش از چاپ وزارت ارشاد اسلامی این رونوشت را موجب اشایع فرهنگ خرافه پرستی برشمرد و سبب ایجاد ترس و وحشت عمومی دانست. از اینرو رونوشت حذف گردید . (758929/الف_750666)قابل استعلام ردیف بایگانی سازمان ثبت اسناد تبصره محرمانه) این آدرس بایگانی استعلام مستندات رونوشت مربوطه است .

در جبران حذف ان ، مکالمه یضبط شده ی مامور تجسس ستوان دوم رضاییشخصیتی حقیقی از دایره ی تشخیص هویت با اولین شاهد را برایتان بازنویس کرده ایم. 

توجه ، لحن گفتار شاهد بسیار غیر طبیعی است و واژگان را گاه بصورت وارونه ادا میکند و گاه چنان ریتم بیانات ایشان آرام و کُندتر از معمول میشود که تنها در صورت پخش نوار با سرعت دور تند قابل فهم میشود  

 

حال مکالمه را اینگونه عینن با رعایت چارچوب ممیزی وزارت ارشاد اسلامی برایتان بیان میکنیم ؛   

مامور پرسش میکند؛ لطفا خودتون رو معرفی کنید

• سید زهرا کاظمی پورمرزی ، پزشک معالج بیمارستانم. یادم رفت با نام ایزدمنان آغاز کنم . 

مامور _ مشاهدات خودتون رو شرح بدید

(پنج دقیقه سکوت و تکرار پرسش هفت مرتبه )

 •ساعت یک ربع به سینزده چهارشنبه مورخه /*/**/1397 ماشینم را پارک کردم ، گوشهایم سوت میکشید ، یک نویز آزاردهنده در فضا پخش بود که پس از خاام خاااام (لحن خانم دکتر بم و خفه ، با سرعت یواش تغییر میکند) خامممم خام سیروناب چیک نازومبرت مارالیبس بس داسونی (مامور رضایی به شخصی دیگری که ظاهرا یکی از همکارانش است با اضطراب میگوید؛ لیوان آب بپاش روی صورتش داره خر خیر میکنه ، تشنج نکنه؟ ..... ) 

مجدد صدای دگمه توقف و ضبط از فایل صوتی بگوش میرسد و صدای خانم دکتر عادی ولی غمگین و بی نشاط بنظر میرسد ، گویی که اخرین واژه ی لحظات پیش که در قسمت خااا خاام ، قطع شده بود را به اولین واژه ی جدیدی ک بیان میکند متصل کنیم ، همدیگر را کامل کنند زیرا خا+اموش ، میشود خاموش

• اموش کردن و بستن سوییچ خواستم کیفم را از صندلی عقب بردارم و برگشتم به عقب نگاه کیفم کنم ک در لحظه ی اول خیال کردم ماشینی به ماشینم زده از جلو. 

مامور _چرا چنین تصوری کردید؟

•چون ماشین ضربه ی شدیدی بهش اصابت کرد ، اما سپس به روبرو نگاه کردم و غیر از دیوار پارکینگ هیچ نبود ، 

_شاید اینچنین خیال کردید؟

•. من خیالاتی نشدم چون نشون به این نشون ک کیفم از روی صندلی به پایین افتاد و زنگوله ی کوچک درون داشبود از شدت ضربه بصدا در اومد من هیچ ترسی نداشتم چون توی عالم روزمرگی ها غرق بودم و تنها حالت ممکن رو مشکل مکانیکی فرض کردم.

_چه ربطی داره؟

• چون ضبط بعد بستن سوییچ ، نباید روشن بشه

مامور_ ؛ مگه روشن شد؟ 

•نه

_پس چی شد؟

اما از باند های عقب همش تکرار میکردش 

_چه اهنگ یا رادیویی پخش میشد؟

•هیچ کدوم . یه صدای خشدار و شنیع و منزجر کننده بود 

_چی رو تکرار میکرد ؟

•تا حالا نشنیده بودم ، یه کلمه بی مفهوم و عجیب ک در وزن ، اسونی یا داسونی بود

مکالمه در همین جا با بوقی ممتد پایان میابد. 

 

دنبال ستوان دوم رضایی کل رشت را زیرو رو کردیم و در بخش تشخیص هویت کلانتری 13 رشت واقع در شالکو او را یافتیم. برخلاف برخورد سرد اولیه درون کلانتری ، ایشان کمال همکاری را در ادامه داشتند و محتوای گفته هایشان اینگونه بود که از دلایل بیان شده ی پرستاران برای جدی نگرفتن تماس مریم در شب حادثه ؛  

1_ مریم با آنان از تلفن سکه ای درون راهرو تماس گرفته بود کاری که همواره انجمش میداد، و تماس های تلفنی در نیمه شب عملی عادی شده چون پیش از این نیز بارها از سر خوش قلبی و بی پناهی و بی ریاحی انجامش داده بود و بابت حوادث کوچک نیز تماس میگرفت تا بر فرض مثال دعوای فیزیکی یک بیمار با بیمار دیگر را برای پرستارانی که شیفت شان نیست روایت کند

2_ او یعنی مریم چندی پیش دقیقا در اثر یک سوء تفاهم و وارونه جا زدن باطری ساعت گرد و بزرگ دیواری در ان هفته نیز نیمه شب از تلفن سکه ای سالن با برخی از پرستاران تماس گرفته بود تا سوال کند اگر ساعت 13 ظهر شده پس چرا آنان برای تعویض شیفت نیامده اند ؟ و نگرانشان است که از طولانی شدن کسوف آسمان ترسیده باشند و قصد دلداری و توجیح تاریکی هوا را برای دوستان پرستارش داشت . در حالیکه ساعت از کار افتاده و بروی عدد 13:05" مانده بود و در حقیقت ماجرا او بی خبر نیمه شب برای شان زنگ زده بود و میپنداشت دلیل تاریکی هوا کسوف است. 

3_ مریم آن شب چنان با لحن خونسرد و مثل همیشه محترمانه و دلنشین حرف زده بود که همه را گمراه کرده بود . او بطور مثال در فایل صوتی مکالمه ی سه دقیقه ای آن شب بلطف رکود کال تلفن ویژه ی بیماران ، اینگونه حرف زده است،؛  

احترام ندافی نام پرستار پشت خط است

بیب ،،،،،،،،بیب .. بیب

 پرستار__ الو وو (خمیاااازه)

مریم•__ الو 

پرستار_ بفرمایید 

مریم __ با درود الوو  

پرستار _سلام بفرمایییییید ( خمیازه)

مریم_ با درود و عرض ادب و احترام خانم خانه تشریف هستند؟ یا رفتند؟ الو؟ اونجا خونه ی احترام هست ؟ یا اصلا احترام خانه هست ؟

/پرستار از حرف زدن مریم خنده ای کوچک میکند و میگوید؛ جووونه دله احترام ؟ مریمی قربونه اون صدات برم ک اینجوری مثل بچه ها حرف میزنه...

مریم_ اتی جون هول نشو... اصلا هول نشو... اما اگر لیوان داری اب بریز تا شوکه نشی

 _چی میگی مریم؟ 

مریم_ حالا بزارش زمین و پاشو بیا کمک . همه حالشون بده ، تو ببین چی شده که الان عاقلشون منم 

 

رضایی به این فایل بعنوان نمونه اشاره داشت. 

در حالی که تمرکز تحقیقات ما بروی اصل حادثه بود اما ستوان دوم رضایی اشاره ای کوتاه به ان نمود و از ماشین بی خداحافظی پیاده و به محل کارش بازگشت . او گفت در قرنتینه سه بار شاهد ان بیمار بوده 

عین کلامشان اینچنین بود 

 

نه، اقاجان بیمار کجا بود ، مگه شما خبر ندارید ؟ از هفت روز قبل حادثه اون جسم مرده بود و حتی در حالت ناخوشایندی بود ، ولی مجوز فوت یعنی گواهی فوت از هفت دکتر صادر شد و مجددا از سردخانه ی دولت اباد در نیمه شب تماس گرفته میشد با بیمارستان شفاه که بیاید زنده شده. 

صفحه37 خط اول 

در حالیکه تا بتواند اوضاع را که سرپرستار قسمت بانوان در شیفت شب ، در سه شنبه دچار شوک شدید شد و ارام و بی اختیار دو شبانه روز در سالن اصلی تکیه به ستون سفید بر روی کاشی های کف بیمارستان نشست و زانوهایش را با دلهره و اضطراب در آغوش گرفت ، او به هیچ پرسشی از جانب نیروهای اورژانس پاسخ نداد اما با کمی دقت میتوانستیم لرزش بی اختیار عضله های صورتش را مشاهده کنیم که گویی هیچ اختیاری برویش نداشت و از نگاهش بر میامد که حتی خبر از حرکات نامتعارف عضلات صورتش ندارد در مورد خونریزی از بریدگی عمیقی که کنج پلک چشم چپ کارمند قسمت خدمات بنام خانم مظلومی که او نیز همچون سرپرستار در شیفت شب مشغول جمع آوری روتختی ها ی کثیف از اتاق ها بوده توضیح مشخصی یافت نشد و از آنجایی که وی را با کمک یکی از ییماران قدیمی و بستری در بخش بهبودی (بیمارانی که آماده ی ترخیص و حضور در اجتماع هستند) توسط مامورین آتش نشانی درون رختشور خانه و پشت کمدها در حالت نشسته و با دستانی از بازو و کتف در رفته یافتند نیاز به ورود قوه ی قضایی و پیگری ماجرا در دستور کار قرار گرفت خوشبختانه دوربین مداربسته انتهای رختشور خانه با بهترین زاویه ی ممکن گویای حقیقت بود 

درون فیلم که تمام دو شبانه روز اخر را نشان میداد ، به وضوح قابل مشاهده است که شب مورد نظر بدلیل تاریکی چیز زیادی مفهوم نیست اما صبح گاه هنوز کسی وارد رختشویخانه نشده و فرد مورد نظر وارد کادر تصویر میشود به مدت یکساعت بطوری مشکوک پشت درب تکیه و گوشهایش را چسبانده به درز نیمه باز میگذارد. سپس با چهره ای بی نهایت ترسیده و نگران به دوربین نگاه میکند به زمین خیره و بفکر فرو میرود ، گویی صدایی از بیرون سبب ترس وی میشود. زیرا با دستپاچگی و سراسیمگی سرش را به هر سو میچرخاند ، گویی با خودش حرف میزند و اشکهایش را با دامنه ی روسری سرخی که بسر دارد پاک میکند ، یک تی و جاروی بلند که از ابتدا در دست داشت را پشت درب با حالتی که مانع از باز شدن درب شود زیر دستگیره میگذارد. قدمهایش را پابرچین میگذارد و بر نوک پا قدم بر میدارد . شش ساعت با همین روال میگذرد او در نویز تصویر غیب میشود گویی ک پارازیت ها سبب جهش تصویر و اختلال در روند فیلمبرداری شده ، برای پنج ثانیه تصویری مبهم و تیکه تیکه های جدااز یکدیگر نمایش داده میشود که بی شک تصاویر همین دوربین هستند اما در زمان قدیم تر که چند کارمند با هم مشغول گپ و گفتگو هستند ، از پتوهای کنار کمد میتوان دریافت بسیار قبل تر است . زیرا مسول اماد و پشتیبانی به این امر که ان پتو های قرمز رنگ برای زمستان سالهای 79 تا82 هستند اشاره دارد. 

اولین مورد مشکوک برای آگاهی استان پیش میاید و مسول ا مااد را بدلیل دروغ در پاسخ مامور قانون ، فریب قانون ، تناقض گویی احضار میدارد . زیرا دوربین های رختشویخانه تنها شش ماه است ک نصب شده اند .چطور لحظه ای از بیست سال پیش را درون تصویر نشان میدهد؟ 

♥♦♥

صفحه 58پاراگراف اول 

 وارد شود و آنگاه ست که در ظاهر کارگران بخش خدمات بیمارستان هیچ تغییری ایجاد نشده اما آنها فقط بیش از حد ارام ، بی حرکت ، سست ، بی روح ، افسرگی درجه ی اخر ، بی انگیزه ، بنظر میرسند و در مقابل دستورات کارفرما و یا مسئول بخش خدمات برای انجام امور و وظایف معمول کاری خود ، سراسر سکوت و اندوه بی حرکت ، خیره به نقطه ای نامعلوم از کاشی های کف پوش بیمارستان مانده اند ، و بیشترین و امیدوار کننده ترین واکنشی که بروز دهند میتواند این باشد که به آرامی سرشان را بلند کنند و نگاهی مملوء از التماس و آکنده به اندوه و اضطراب به فرد مخاطب بدوزند . لحظه ی دیدنش حسی عمیق و رُعب آور از درون جسم ادمی و اعماق وجودی مان زاده میشود که حتی از شدت چنین صحنه ی مخوف و غیر طبیعی ای ناخواسته به یاد کفاره انداختن خواهید افتاد . روح شاهدان و عیادت کنندگان را وحشیانه میدَرید و درحالی که در فاصله ی امن از تخت خواب بیمارستان روح و روان شفاء در رشت ، منغلب و بی حرکت خشکیده ، خیره به وی میشدند چیزی کنج دلشان با تمام توان فریاد میکشید که از اینجا خارج شو و نگاهش نکن ، گویی روح درون کالبدشان به یکباره خشکیده و پلاسیده میشد و نشاط و طراوت و شادابی از شش دونگ وجوشان خالی میگشت . رنگ و رخسارهای پریده ، لبهای لرزان و خشکیده ، دهانشان کمی نیمه باز نگاهشان بی احساس و بی روح دستانشان شول و آویزان قدم های تیک تاک وار و کوتاه کوتاه ، که گویی پایشان را بر زمین میکشیدند و انگیزه ای برای بلند کردن کف پایشان و خمیدن زانوی خود در لحظه ی گام برداشتن را از دست داده اند . ... اینها توصیفات کسانی ست که تنها پنج دقیقه قبل ، در قامت یک فرد شاداب خندان و پرحرارت با مزاجی آتشین ، از برابرم میگذشتند تا از پله های قرنطینه پایین بروند و عطش کنجکاوی شان را با دیدن فرد محبوس در قرنطینه سیراب کنند . ، 

صفحه ۶۳ پاراگراف اول خط دوم ♣♣♣

. پلمپ درب چوبی و زهوار در رفته اش را شکاندند تا با حکم کمیسیون ویژه ی نظام پزشکی و نظر شش کارشناس ارشد با مدرک فوق تتخصص اعصاب و روان از سازمان پزشکی قانونی ، از فضای متروک و مطرودش برای باری دگر استفاده شود . آنهم تنها برای نگاهداری از یک بیمار کاملا خاص که همگان را شوکه و غافلگیر نموده بود.

صفحه 61خط اول از پاراگراف دوم   

تنها یک روز از انتقال وی به سیاهچال گذشته بود که به سرعت وخامت موضوع پدیدار شد اینکه او یک انسان است که دچار بیماری شده و به درمان نیاز دارد سبب میشد تا با وی رفتاری انسانی پیشه کنند ، باور کردنی نبود که طی یکروز شش متخصص ارشد برای نپذیرفتن پرونده ی این بیمار داوطلبانه استعفا داده اند. کنجکاوی ها آغاز شد آنگاه که خبرش از خبرگزاری ملی پخش شد. درون خبر هیچ اشاره ای به فرد بیمار نشد بلکه از زاویه ی دیگری به بررسی ماجرا پرداخت و به این مبحث که پزشکان چقدر به قسم پزشکی خویش متعهد و پایبند هستند پرداخته شد و بگونه ای کنایه آمیز از عدم تمایل ارایه ی خدمات پزشکی از جانب شش پزشک مستعفی نقل شد. کمی بعد از سایت رسمی پزشکی قانونی اطلاعیه ای از سوی ریاست دانشکده ی پزشکی گیلان منتشر شد که از بهترین متخصصان خود از هر کجای این سرزمین درخواست کمک کرده و تشکیل کمیته ی ویژه ی پزشکی را اعلام نمود . 

نکته ی ظریف در اطلاعیه ، تشکیل کمیته ی ویژه پزشکی بود ، زیرا هر اهل فن و متخصصی بخوبی میداند که کمیته ی پزشکی تنها زمانی تشکیل میشود که حوادث طبیعی مانند زلزله و یا بلایای دیگر رخ دهد و یا اینکه درصورت تایید مجلس شورای اسلامی در مقطع خاص در مناطق جنگی روی میدهد. از همین رو بسیاری از پزشکان ممتاز از سراسر کشور جویای ماجرا شدند ، همگی در حساسیت ماجرا تردید داشتند و هر چقدر موضوع عمیق و جدی باشد باز دارای اهمیت مورد نظر نیست که با مناطق جنگی یا بلایای طبیعی هم ردیف شود . اما سازمان نظام پزشکی گیلان با حکم دادگاه عالی و تاییدیه تمامی نهادهای قانونی چنین مجوزی را دریافت داشته بود. 

طی گذر از این ساعت ها و یکشبانه روز اخیر به سبب گسترش بازنشر خبر و انعکاس خبری در رسانه ها ی اجتماعی و فضای مجازی موجی از شایعات اغاز شد . هیچ کس نمیتوانست دریابد که چه حادثه ی بزرگی رخ داده که مجوز فراخوان کمیته ی پزشکی صادر شده. عده ای در رسانه های ماهواره ای با پخش شایعاتی بی ربط و ساختگی آعاز به گمانه زنی کردند ، رادیو بیگانه ی 2dorche bele و رادیوی اروپای آزاد RTL تنها حالت ممکن را بر مبنای فاجعه ی نشت رادیو اکتیو قرار دادند که سبب فراخوان کمیته پزشکی شده . چیزی نگذشت که تمامی گمانه زنی ها تبدیل به مشتی حرف مفت و خیالات متوهم شد . و میزان رادیو اکتیو در شصت و شش نقطه ی مختلف گیلان و استان های همجوار را اعلام داشتند و کاملا حالت نرمال و استاندارد ان ثابت شد . این مرحله اخبار ها به مذاکرات هسته ای تیم دکتر ظریف در وین اتریش میپرداختند. و تمام حواس ها به نتایج مذاکرات و ویلچر آقای ظریف جلب شده بود. اما من بعنوان روزنامه نگاری که پیگیر ماجرا شده ام ، پس از تماسهای بیشمار موفق به یافتن یک متخصص شدم که از کیش عازم گیلان بود . با کمی فن بیان و شگرد های روزنامه نگاری موفق به کسب اطلاعاتی شدم . و از جانب منشی آن متخصص که درون مطب در کیش پاسخگوی تماسم بود شنیدم که ساعت شش عصر دکتر پرواز داشته . برایم همین کافی بود تا برگ برنده را میان صدها روزنامه نگار رغیب بدست بیاورم. زیرا با پرسجو از دفاتر هوایی کاشف بعمل اوردم که کدام شرکت هواپیمایی ساعت شش عصر پرواز از مبدا کیش به گیلان داشته . و سپس با محاسبات سرانگشتی ، زمان تقریبی فرود در رشت را محاسبه کردم ، و دو ساعت زودتر از موید خودم را از هتل اردیبهشت رشت به فرودگاه رشت رساندم ، انجا نیز با خوش اقبالی دریافتم که پرواز مورد نظر در فرودگاه رامسر فرود خواهد آمد و بی آنکه به کسی بگویم از تمامی خبرنگاران و افراد روزنامه نگار گیلانی و بومی که به اشتباه در مکان اشتباه چشم انتظار بودند جدا شدم و با ماشین شخصی تا رامسر یکساعت و نیم رانندگی کرده و به موقع به فرودگاه رامسر رسیدم ، بین اندک مسافران ، براحتی ظاهر دکتر متخصص مورد نظر توجه ام را جلب نمود ، پیش رفتم و با تردید پرسیدم تا مطمین شوم . در این لحظه اولین سوءتفاهم مثبت رخ داد و دکتر متخصص اعصاب و روان بنام اقای شفیعی به اشتباه پنداشت که بنده از جانب پزشکی قانونی گیلان به پیشوازش رفته ام و سریع چمدانش را به من سپرد و پرسید ماشین کجاست؟ راننده ی ما پس کجاست؟

گفتم من خودم راننده ام . از این طرف بفرمایید .

کمی بعد درون جاده ، بطرف رشت عازم بودیم و من پرسیدم ؛ آقای دکتر بنظرتون این بلای آسمانی که الان ما باهاش درگیر شدیم از جنگ هم تلفات بیشتری بهمون وارد میکنه یا که نه انشالله جلوی نشت بیشتر رادیواکتیو گرفته میشه؟ جثارتن فقط من برام سوال پیش اومده تخصص شما اعصاب و روان هست چه ربطی به نشت رادیو اکتیو داره؟ من نگرانم این ماجرا بروی توافقنامه ی هستی ای تاثیر بزاره ... داشتم همش حرف توی حرف میاوردم تا شاید بشه چیزی از زیر زبونش کشید بیرون که یهو با لحن تند و عصبانی گفت؛ چی میگی اقاا؟ رانندگی خودتو بکن. این چرندیات چیه؟ مگه در ایران رادیو اکتیو یته نشت کرده؟ این مزخرفات چیه بلغور میکنی؟ من واسه معاینه و کمک در شناخت زمینه ی مجهول بیماری ناشناسی اومدم که تنها یک شخص بهش مبتلا شده و اصلا واگیردار نیست تا جای نگرانی باشه...

اقای دکتر ببخشید اگه پرسش میکنم اما برام جای سواله که شما چرا بجای فرودگاه رشت ، با پروازی اومدید که در مقصد اون اسم استان مازندران قید شده بود. آخه رامسر با وجود فاصله ی کمی ک با رشت داره اما جزوء استان مازندران محسوب میشه 

خودم میدونم اقا ، شما رانندگیت رو بکن . نمیخواد درس جغرافیا بدی بهم. من از دست سوالات روزنامه نگار های فوضول و گستاخ ترجیح دادم رامسر تا رشت را زمینی طی کنم، از طرفی هم هیچ پروازی به گیلان در امروز تیکاف نمیکرد. شما به این چیزا چیکار داری ، رانندگیت رو بکن 

___________________♦♦♦ __________  

صفحه ۶۶ خط سوم پاراگراف اول بقلم شهروز براری صیقلانی

_________________________

 پس تا اینجای ماجرا برایمان به روشنی واضح است که جنجال ها و حواشی پیرامون یک پدیده ی ناشناخته که تمام محافل علمی و پزشکی کشور را در بُهت و حیرت فرو برده یک شخص است که مبتلا به بیماری ناشناخته ای ست . خب خود من بعنوان روزنامه نگار صفحه ی حوادث در نشریه کثیرالانتشار همشهر**ی با سی سال سابقه ی کاری برایم خنده اور است که این همه حواشی بابت یک بیماری ناشناخته پدید امده، خب به قول اقای سردبیر که میگفت بیماری ناشناخته که ترس و وحشت ندارد ، طرف حتما دچار فروپاشی روحی روانی شده و با علایم جدیدی که بروز میدهد باید بنشینند و مختصات خاص و منحصربفردش را لیست کنند و برایش یک اسم بگذارند که این بیماری با چنین اسمی شناخته میشود. آنگاه انرا با عنوان اولین مورد مشاهده شده ی بیماری جدید ثبت نمایند . خب بهترین فرصت است ک پزشک معالج نامی برای خود دستو پا کند و در تاریخچه ی علوم پزشکی ثبت کند تا مثلا صد سال بعد در هر نقطه ای از جهان بگویند فلان بیماری را دکتر ایراتی بنام اقای فلانی شناسایی نمود. خب واقعا جای تاسف هست که تاکنون شش پزشک معالج استعفا داده اند ، این کار با فرار از جبهه ی جنگ علیه دشمن تفاوتی ندارد ....  

 ... ی اما در باقیه موارد بین بهترین پزشکان حال حاضر جامعه پزشکی اختلاف نظر هایی که در نفص کلام  

 

برای باردیگر پس از سی سال گشوده شد تا همچون سیاه چال پذیرای بیماری خاص باشد که دنیای علم و دانش را به لرزه انداخت. تمامی افراد ملاقات کننده از شدت شوک و فشار روحی روانی ناشی از تجربه ای ک پشت سر گذاشته بودند بشدت دچار اوفت سلامتی روحی شدند و طی سه روز نخست هفت تن از افرادی که به هر دلیلی با بیمار برای لحظاتی با حفظ فاصله ی ایمنی و حفاظ ، همکلام شده بودند به همین مرکز انتقال یافتند تا دوران درمانی خود را آغاز کنند. و اکثر غریب به اتفاق دچار حالت شوک نهان در روان با نام علمی

 Hidden down quality ghost next shocked / تن و با وجود اعلام آمادگی از جانب شش پزشک معتبر دنیا از بریتانیا ، آمریکا ، بلژیک ، ژاپن آلمان و آفریقای جنوبی برای اعزام بهترین تیم پزشکی خودشان به ایران و بررسی جوانب پزشکی دخیل در ماجرا با. .........._{محتوای موجود بنا بر دستور کارگروه نظارت بر فضای مجازی ، فتا حذف گردید..... جمهو ر ی ا سلا می ا یر ا ن} 

صفحه۶۹ اول خط یک فصل دوم ♥♥♥

___________________________

فصل دوم 

   هشدار. افرادی که از تاریکی هراس دارند نخوانند . 

هشدار. محض کنجکاوی و هیجان نخوانید 

توجه * این گزارش حقیقی و مستند تنها برای افراد محقق و متخصصی ست که به روزنامه ی همشهری ، نامه نگاری کرده و خواستار توضیح بیشتر پیرامون خبر رعب آور و عجیبی بوده اند که در مورخه 6شهریور 1396 صفحه ی شش ستون چپ پایین صفحه اعلام و گزارش گردیده بود. 

شایان ذکر است که بنابر حکم صادره در تاریخ 1397/01/23 از شعبه ی نوزدهم دادگاه بررسی جرایم مطبوعات ، پس از تحقیق و تجسس ، رای بر تبرئه خبرنگار رسمی قسمت حوادث روزنامه کثیرالانتشار همشهری داده شد . قاضی *****واتی بنابر تشخیص دیوان عالی در پیرو طرح شکایت از سوی دادستانی وقت تهران بزرگ برعلیه روزنامه ی همشهری با عنوان. اشاعه و گسترش خرافات و ایجاد رعب و وحشت عمومی به موضوع ورود کرد و برای بررسی حقیقت این گزارش خاص تیم شصت نفره ای را برای واکاوی تعین نمود ، لذا پیامد بازداشت خبرنگار مورد نظر و تعین وثیقه ی مشخص برای آزادی موقت ایشان تا روز دادرسی ، این جوان صادق و غیور عرصه ی روزنامه نگاری از تهیه ی وثیقه عاجز مانده و این جبر تحمیلی بر وی سبب واکنش مقامات و اشخاص حقیقی که در جریان صحت گزارش بودند گردید و طی جمع آوری امضاء به توماری با شش هزار امضاء از شهروندان و صاحب منصبان پس از سه روز بجای آزادی مشروط و یا حکم کفالت و یا وثیقه ، در کمال خوش خدمتی پرونده به نتیجه ی نهایی رسید و ایشان تبرئه و آزاد گشتند.  

در توضیح چنین حکم فوری و سریعی ، جناب قاضی اقای مصط****ءواتی ، فرمودند ؛ 

شواهد به حدی قابل روئت و مستند بودند که در طی یکروز نخست 51 نفر از افراد تجسس و تحقیق ، با ارائه ی مدارک و اسناد کافی رای به بیگناهی روزنامه نگار دادند. وی در تایید صحت خبر ، افزود ؛ 

یک خبرنگار یا روزنامه نگار صفحه ی حوادث در نشریه کثیر الانتشار جوانب هر خبری را باید بسنجد ، و این جمله را فراموش نکند که ؛  

جزء راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت. . 

گاه عوارض و عواقب یک حادثه ، تنها متوجه ی اشخاص درگیر با ان میشود ، و گزارش و نشر ان حادثه نباید موجبات صدمات بیشتر و در مقیاس چند میلیونی شود. تمام.

 

بسیار خردمندانه و صحیح ، بنده نیز از سر عقل سلیم و حکمت ، سر تعظیم برابر این فرمایش فرود آورده و یادآور میشوم که صندلی سردبیر یک نشریه ، مکان گرم و تضمین شده ای برای زیاده گویی نیست و هرچه بزرگان گویند ، ما را ناچار گوشها میکنند شنوا ، اما!... نظر صاحب نظری ما را بس.  

   سید ضیاء خلعتبری 

سردبیر نشریه    

امضاء.       

           ____________________________

پانویس برگه __« نگرانم ، صورت مسئله پاک کردن ، چه دردی دوا خواهد کرد.....» 

♣♣♣♣♣♣♣

/ایشان سینزده نسخه ی بعد ، با ذکر یادداشت کوچکی در نسخه ی سه شنبه اواسط اردیبهشت استعفا دادند. و اما یادداشت ایشان که بی اسم و رسم چاپ شده بود این جمله ی کوتاه بود و صد و سینزده نقطه ی ممتد در ادامه و... که شاید منظور به حرفهای ناگفته اش بود ، ضمنا ایشان جمعا هزار و صد و سینزده روز در جایگاه سردبیر بودند . جمله اینچنین بود ؛ 

       گفتند از داسونی هیچ نگو ، نگفتم. میگویند برو. .میروم ...........................................

 

 

اما داسونی چیست کیست . چرا سردبیر یک نشریه معتبر و کثیرالانتشار آینده ی شغلی اش را فدای چاپ یک کلمه کرد . داسونی؟

 

خب واژه ی داسونی آخرین کلمه ی بی مقدمه و نامفهوم گزارش خبری بود که در ابتدا ذکر شد. و عده ای که به موضوع اشراف کامل دارند. ، مرگ سینزده نفر را بگونه ای به خبر و منبع اصلیش مرتبط میدارند.  

 =================°°°==================

♦♦♦♦تیتر خبر چاپ شده چه بود؟

 

بنابر گزارش های رسیده به مقامات و سخنان غیرمنتظره ی یک نماینده ی مجلس شورای اسلامی در صحن علنی بهارستان ، حرفهای نامفهومی از وقوع یک تراژدی غیر قابل باور در شهرستان سنگر در گیلان ، در محله ی شاقاجی مطرح گردید . که سریعا با فشارهای پشت پرده مجبور به تکذیب سخنانش شد. و به محل نام برده آمده ایم ، روستایی ست که در سراشیبی مدرنیته قرار دارد . درون قهوه خانه نبش میدان کوچکی که چند مغازه ی قدیمی ست مینشینم ، از جایی سر مطلب را باز میکنم و میگویند که از ریز جزییات خبر دارند . من اما هیچ حتی کلیات ماجرا را نمیدانم ، اما شنونده میشوم ، همکارم دستگاه ضبط صدای خبرنگاری را که در میاورد تا صدای پیرمرد را ضبط کند ، همگی متحیر و میخکوب خیره به ح ذ ف گ ر د ی د مصادیق محتوای مجرمانه جمهو ر ی ا سلا می ا یر ا ن _ ف ت 


 

 نکته                   نکته 

رمان نیلیا واقعیت داره؟ 

رمان نیلیا یک فصل و یا یک اپیزود از داستان نویسی خلاق نیست که اغاز و پایان داشته باشد.   رمان نیلیا مانند  کاراکترهای موفقی که  شین براری  آنان را  خلق  نمود،  همواره جاری و ساری ست،  و رد پای آنان در تک تک  آثار  شین  به نحوی دیده میشود.  

این امر بحدی جدی و  عمیق است که سبب  سردرگمی  و  ابهام میشود  زیرا  در اثری  مانند   داسونی   که  کاملا  ریالیتی  و واقع گرا  نوشته  شده   و  محتوای  خشک و  جدی و شاید تاکمی  خشن  برخوردار است  و سراسر  از برگه های  گزارشات و  اسناد رسمی  از یک واقعه سخن به میان  میاورد   ما در کمال  ناباوری  و  غیر قابل  پیش بینی   به یکباره با  شخصیتی  شیرین عقل ولی  دوست داشتنی  در  روند  داستان مواجه میشویم  که کاملا  مختصات کاراکتر    محبوب  با نام   مریم السادات  است که  در کتابی دیگر در اپیزود   قبل از  نیلیا ،  با  وی و کارهای  خنده دارش آشنا  شده بودیم    اینکه  او  همواره  ادا  اطوار های  کودکانه  در میاورده و  تنها  ارزویش این  بوده  که  در تیمارستان  بجای  یک  روانی،   نقش  یک  پرستار  را  داشته  باشد و لباس هایش را  طوری  میشسته ک  خطوط آبی رنگش  محو  شود  و  شبیه  لباس پرستاران  یکدست  سفید  بنظر آید ،      

او  در  کتاب  ژانروحشت  داسونی،   حضوری  گذرا   و  رهگذر وار دارد   اما   در همان  تاثیر کوتاهش   باز  مخاطب  را  با   رفتارها  و  شخصیت  خاص  خود   تحت  تاثیر  قرار  میدهد  ،  (اشاره به  تماس  نیمه  شب  یک  بیمار  به  شماره های تماس پرستاران برای  درخواست  کمک  و  نوع ونحوه ی  شیرین  صحبت کردنش  و یاحتی اینکه  وی  در  اوج  یک  تراژدی  وحشت ناک   توانسته  برای  ساعاتی  به  رویای خود  برسد  و آرزوی  محالش  تعبیر  شود   زیرا  پس از  وقوع  حادثه،    وی  تنها  بازمانده ی بخش در  تیمارستان بوده که  از سلامت نسبی عقل  بهره میبرده  و  توانسته  تا ظهر فردا ، لحظه ی  تعویض  شیفت   بخش  را  مدیریت  و  اداره  کند  و  بطریقی   ریاست  را  برعهده  بگیرد)